گفت: چه شکلیه؟
گفتم: موهاش بلنده. ریش و سبیل هم داره. ببینیدش متوجه میشید.
گفت: شبیه توعه؟
گفتم: نه! خیلی هم زشته!
گفت: حالا که دارم به جات میرم، این قدر منو ازش نترسون.
گفتم: من خودم چون میترسم، نمیرم!
***
برگشت. گفت: باهاش حرف زدم. بهش گفتم حداقل تا کنکور دست از سرت برداره. خیالت راحت باشه. الان هم میرسونمت خونه. راستی. موهاش بلند نبود. همه رو از ته زدهبود. کچل کچل! ریش و سبیلش رو هم زدهبود.
تعجب کردم. چه معنی داشت این کار؟ گفتم: خب پس زشتتر شده.
گفت: اون قدری که میگفتی هم زشت نیست ها! یعنی اصلا زشت نیست بیچاره.
گفتم: به نظر من زشتترین آدم دنیاست.
***
سالها گذشت و من بعد از خوندن داستان ملت عشق و ماجرای اولین دیدار شمس و مولانا، تازه فهمیدم قضیهی موی بلند روز قبل و کچلی اون روز چی بوده.
+ این نه اول ماجرا بود، نه آخرش. یه جایی بود درست اون وسطها. دقیقا همونجایی که من یواش یواش شروع کردم به بدبخت کردن خودم:))
+ هنوز هم زشتترین آدم دنیاست. در واقع هیچ وقت طی این چند سال از این وضعیت خارج نشد.
اینطوری قیمهها را میریزیم توی ماستها*
گفتم ,هم ,اون ,یواش ,روز ,زدهبود ,آدم دنیاست ,زشتترین آدم ,ریش و ,زشت نیست ,مولانا، تازه
درباره این سایت