آزمایشگاهی که من در آن عضوم، کار آماری انجام میدهد. این که من در آمار چقدر ضعف دارم و چطور در این آزمایشگاه دوام آوردهام و چطور قرار است باز هم دوام بیاورم، خودش مسئلهی مهمیاست، اما مهمتر از آن، رسیدن به این باور است که با اعداد ارقام و فرمولهای آماری و یک مشت توزیع نرمال و غیرنرمال میتوان خیلی چیزها را پیشبینی کرد. این در واقع یک جورهایی پیشنیاز محسوب میشود. خب. واقعیت هم همین است. در همین مدتی که اینجا بودهام، چندین مقاله راجع به این خواندهام که توزیعهای آماری چطور میتوانند با درصد بالایی از دقت و درستی، نتایجی مثل نتایج آزمایشهای عملی و حتی دقیقتر از آنها تولید کنند.
برای همین است که اگر شما از من یا یکی از دوستانم که عضو همین آزمایشگاه است، بپرسید :به نظرت چند نفر با اسم الهه و فامیل الف.(فامیل خودم را میگویم طبیعتا!) در سال ۷۳ متولد شدهاند؟» بدون بررسی، در همان ابتدا واژهی کم» را میشنوید. و اگر این سوال را این طوری ادامه بدهید که:خب، حالا به نظرت چقدر احتمال دارد یک نفر با دو تا از این الهه الف. های متولد ۷۳ ازدواج کند؟ یعنی با یکی از آنها ازدواج کند، بعد که از او جدا شد، برود با یکی دیگر از آنها ازدواج کند.» بعد از چند لحظه با پاسخ احتمالش صفره!» مواجه خواهید شد.
اما میدانید؟ این یکی نمونهای از بیدقتیهای آماری محسوب میشود. بهش میگوییم False negative» یا منفی کاذب». یعنی تست به ما میگوید چنین چیزی وجود ندارد، در حالی که در واقعیت وجود دارد. مقدارش در آزمایشهای زیستی باید زیر یک درصد باشد، اما صفر نمیشود معمولا. یک مثال از منفی کاذب» این است که بیمار سرطان داشتهباشد، اما شما بهش بگویید سالمِ سالمی! خیالت راحت!» میبینید اگر درصد اینجور اشتباهات بالا باشد، چه فاجعهای رخ میدهد؟
در مورد این سوال خاص که در بالا مطرح کردم هم، منفی کاذب» رخ داده. یعنی عقل سلیم میگوید چنین چیزی امکان ندارد! در واقعیت همچین چیزی نداریم! احتمالش صفر کلوین است!» اما اسکنِ عقدنامهی جدیدِ آن مرحوم** که الان جلوی چشمم است، میگوید پاسخِ منفیِ عقلِ سلیم، کاذب است و خلاصهی کلام این که طرف جدیجدی رفته دوباره من را پیدا کرده و یک بار دیگر با من ازدواج کرده :|
+ همیشه فکر میکردم اگر زندگیام را بنویسم، یک تراژدی از آب درمیاید، اما همین یک جملهی آخر به تنهایی میتواند کلش را تبدیل به کمدی کند:)))
*عنوان اشارهایست به شروع و مقدمهچینیهای بیربط اینجانب برای بیان جملهی آخر.
** آن مرحوم: آن مرحوم دیگر! چه بگویم؟
صدای شجریان از گوشیم که موندهبود زیر دفتر انضباطی به گوش میرسید. یه جوری تنظیمش کردهبودم که فقط دور و بر میز خودم شنیده بشه.
یکی از دخترا اومد تو دفتر و گفت:چه بامزه کار میکنید! موقع کار آهنگ گوش میدید:) »
اول تعجب کردم چون آهنگ گوش دادن برای من دیگه از ارکان اصلی هر فعالیتیه، ولی بعد یادم افتاد خودم هم تو دوران دبیرستان هر وقت میرفتم دفتر آقای م. و صدای آهنگ میشنیدم، هم تعجب میکردم و هم ذوقزده میشدم. مخصوصا اگه شجریان بود.
* به سکوت سرد زمان، استاد شجریان
+ ۴- ۵ تا پست پیشنویس نوشتم امروز! اینم که الان دارم منتشر میکنم مال هفتهی پیشه! نمیدونم کی میخوام بقیه رو منتشر کنم:)))
گفت: چه شکلیه؟
گفتم: موهاش بلنده. ریش و سبیل هم داره. ببینیدش متوجه میشید.
درباره این سایت